فکر کردم فکر...

می خواستم چراغی بیفروزم

در استخوانم الیاف پنبه رویید

فکر کردم فکر

آنجا در فکر چراغی که در برهوت اگرمعناها به مصرف جهان درآمده بود از من پرسید:

"ما در افکار هم چه می کنیم؟"

و ناگهان روبه پنجره ای بسته صیحه زد :

آهای قشر خاکستری زنی با استخوان علفی به فریب درختان آمده است

فکر کردم فکر

آنجا در فکر به دیدن وجهه ای انسانی رفتم

گفتم من اعتبار مشرف دارم

چرا گیاهان در من شرایط ویژه ای دارند؟

و با دهانم نور را میخورم ؟

و به هر سمتی که زندگی می کنم پاهایم رطوبت دارد

چرا از استخوانم الیاف پنبه می روید؟

در پوستم حروف مضطربی به خواندن آینده ی خود مشغولند

در فکر باد می آید

دیگر ایستادن در بادهای نعشی جبروتی اسخوانی ندارد

من بی آنکه بدانم چرا خاک باغچه ها را می دزدم

و پنهانی مشکم را در رودخانه های کربن پر میکنم

می دوم در باد می دوم

در هر تکه ام زمان دیگری می گذرد

نمی دانم در کدامشان می شود برای لحظه ای خوابید

من با کدام باد رفته ام؟

اکنون خوابهایم را در بیداری رهگذران می بینم

یادشان نمی آید برای چه آنها را دیده ام

دیگر هیچ ارتباطی با مردگانم ندارند

اما همیشه

از لابلای الیاف های پنبه زنی استخوانی به آنها می نگرد

سپیده مختاری

ای کاملا تنهایی

زهدان من راس/الاقامت تنهایان است

ای تراشیده از وطن

ای باله دار کوچک من روزی در آبهای مطلق ملی

میلاد تو آغاز بی وطنی بود

ای کاملا تنهایی

کاملاشوریده از هدایت خود در چانه ی محرک دریاها

اینک انگشتان عبث

در ساحل استخوان تو را می بافند

و تو با دهان مخوفی از هضم و تنفس در جهان رها خواهی شد

چشمان تو

که زبان نخستین اندوه است

در اولین گشایش خود در بین توده های نیاموخته

اینگونه می خواند

در آن وضوح فراوان تاریکی

صدای کسی آمد

و چشمهای من از عجز ندیدن حفره هاشان را جویدند

چه کنجکاوی خوف آوریست

که پژواک انسانی آب باز عظیمی را در نهایت دریا بفریبد

سپیده مختاری

ای آنِ بیشتر یاغی

لحظه ای که تو را میگذرانده ام
در کیهان ما ،که جهان های بیگانه را می بوسید
ستاره ی کوچک من مکدر نبود

ای شاهوقتِ هر کدامِ ما
مشرف به ناگهانِ مد دریاها
در لحظه ی تو بود که ما با خیزشی سبک 
از شانه های پدرانمان آویختیم

ای آنِ بیشتر، یاغی
اوقاتِ بیشتر، دیوانه
در معبر تو بود که مقداری از ما ابَرانسان شد

پیشابهار من!
آیا تو فصل سِرّی تقویم ها نیستی؟
بر شاخه ها به وقتِ تو آیا
آوای جنسیِ زمین جاری نبوده است
در لحظه ای که تو اَنجامیده ای
آیا شفق، پَروار و پُرلقاح؛ نتابیده است؟

 


#سپیده_مختاری
#برش_شعر


 

از مرگ هم که بگذریم
چیزی اگر باقی بماند: دوباره منتظرِ مرگ است

#سپیده_مختاری


https://telegram.me/sepidemokhtari1

شب

شب کوچه داده بود به تنهایی
اندوهِ لاتِ من اما
یک بار دیگر، به خانه بازگشت
یکبارِ دیگرِ من، به خانه بازگشت

اینگونه ای که من این اندوه را
در تعاقبِ تاریکی به خانه آورده ام
پس آن غرورِ با شکوهی که بزرگِ سجایا بود
در حال آویختگی باید باشد

امشب سنگی از کوهی نریخت
و در رانهای روشنِ ترسیده ی من
از شکاف دامنه های گلدار ، انگشت هیچ بادی دیگر فرو نرفت

یکبارِ دیگرِ من،یکبار دیگر، به خانه بازگشت
و من چقدر بِهنگام... به ویژگی های باوقارم گفته بودم:
در خانه منتظر تمام خودم می مانم

باید جشنی برای تکه های پراکنده ام بگیرم
و این همه غمگینی را از زیر پوستِ این همه غمگینی دربیاورم

امشب در کنج تاریکم نشستم و شعری را
با چند واژه ی دست نخورده برای خودم زمزمه کردم
و از پرندگانِ کوچنده
زبان زنده ای را فراگرفتم که با هیچ مهاجرتی نخواهد مرد

امشب شب خوبی بود
یکبارِ دیگرِ من،یکبار دیگر به خانه بازگشت


سپیده مختاری

پدر

به پدرم


از ضرورت ِترکیدنِ این گلوی یاسی رنگ
و از ضرورت ِاعصاب من... سلام پدر

که ما را
همیشه وراثت ِمشترک ِ بغض ودیوانگی به شانه ی همدیگر می رساند

ای آموزگارِ عبوس ِ دالان های بی اعصابِ دبستان شهید تشکری
ای قالب تهی کرده در مناظره ی برنج و باران درمزارع موروثی
که در مردگان ما
خودسوزی ِ یکی از دخترانِ نهیلیستت
دهن کجی دردناکی بود به طرز ایستادنت در برابر باد
و ما پس از آنروز
در خیزش زنانه ی رشد ِسرین و پستانمان
تنها باد کردیم و بزرگ نشدیم

ای تلفیقِ مزارع و روزنامه ها
معترض ِکوچک ِسهمیه ی پمپ آب و وام کشاورزی

ای ادامه ی طولانی سرب های سنگین تور ماهیگیری

درشبی که یخ دریاها را می شکستی و ما برای خاموش کردن پیراهن آبی ِمشتعلِ خواهرم آب را گم کرده بودیم

ای گریسته شده ی گریه دار قبل از انکشاف ِمرگ در ترحم دردآور دیگران و دیگران

که نمیدانم لبخندت را رجعت مذبوحانه سیگار تحقیر کرد یا طلاقنامه ی من

نفرین به لکاته ای که منم درجماعِ عاشقانه ی تو با مادر در نیمه های اردیبهشت ۵۹

که سالهاست وقیحانه در این شب لجن
از جیب شلوار مردی همسن تو
روی اسکناسهای درشت از شرافت شغلی ات مینویسم

بمان در این مکتوب پدر
من دوام نمی آورم

بگو از پریدن اعصاب من تا شانه های تو چند بار دریا رفته باشی خوب است؟

در رجعت سالهای بلوغ من
چند مزرعه و مدرسه را باید در گرانش زمین بزرگ کرده باشی؟‌

که شاید از تتمه ی ناچیز من ... مرا دوباره بشناسی

 

 

سپیده مختاری

 



من هم از آفرینش لبهایم متوقعم

 

 

لب هایم‌ 

این ماهیچه های مطبوع به وزنِ آب را ببوس

قبل از کنجکاوی صبح در اشتهای بدن 

قبل از کِشَندگیِ خمیازه های فارغ  از تمایل و برخورد

قبل از هوش آن زن منتطر ببوس مرا

 

ببوس مرا در علاقه ی بو به گردن

در حسد ِ بلند ِ تار مویی آویخته از یقه هنگام خداحافظی

ببوس مرا و فراموش کن چقدر بودن از پاهای تو کدورت داشت 

 

 

من بچه بودم و دستهایم گماشته بود به نوشتن

چه‌ میدانستم از بسامد بوسه در شرح آب؟

از گزِش دندان در حجامت لبها چه میدانستم من؟

من بچه بودم و 

دستهایم گرفتنِ مادر را بلد بود در مساحت مُشتی چادر

و آن لجِ زنانه ی شور انگیز را 

در ربایش شهوت هیچ مردی فرا نگرفته بودم

 

ببوس مرا بعد از این همه سال 

 

که نگویم ؛دستهایم اگر گرفتن بلد بود...

که نگویم؛کنار آمده ام 

و در کجاوه کرامت کلماتم زنی نباشد جز من برای تو

 

 لبهایم را ببوس ای باشنده ی شورانگیز 

این ماهیچه های مطبوع به وزن آب را 

در مدارای اینکه؛

من هم از آفرینش لبهایم متوقعم  

 

 

سپیده مختاری

 

من همینطور راضی ام اما...

 

 

 

 

هر چه من بی خیال فردایم مادرم می هراسد از فردام
من همین طور راضی ام اما مادرم فکر می کنــد تنهام

مادرم فکرهای غمگینی ست آرزوهای سطح پایینی ست
مادرم محو قوری چینی ست گیج خواب سمـــــاوری آرام

زندگی در ادامه اش بامـــن چند روزی بهانه می گیــــــرد
خســــــتگی بعدِ کار روزانه می فرستد به مغز من پیـغام

کل کل روزهای تنهایــــی روی اعصاب من فــــشار شده
خنده های سپیده ی عصبی! گریه های سپــــیده ی آرام

این شروع کمی قدم زدن است در شبی که بریده ام از کار
باکسی که نمی رسد از راه با کسی که نمی شود دنیام

من همین جای شهر میخوابم با کسی که عبور خواهد کرد
وای ! تنـــــــــهایی ام تمام شده بعد از این در کنار آدمـهام

شبیه زنانی که...

 

 

 

سلام

بدون شک شرمنده ی تمام دوستانی هستم که پیگیر شعرهایم بودند و هستند

می دانم توجیه نبودن ونیامدنم کار بیهوده ایست آن هم  تقریبا به مدت ۲ سال اما ...

باور کنید دغدغه هایم  به زندگی ام فرصت شعر شدن نمیداد

خب ...

مهم این است که حالا اینجا هستم و بیصبرانه تشنه ی خواندن و شنیده شدن

شما را به خواندن شعری دعوت میکنم

مرسی

 

 

بر تختــخواب خسته ی تنهایی
تمثال لخت بی هیــجانی که...

بی آنکه اتفاق کسی باشــــی
هی فکر میکنی به زمانی که...

در سرسرای منـزل مســکــونی
گاهی بدون همـــسر قانـــــونی

بی شک به یک معاشقه مدیونی
آخر تو هــــم هنوز جـــوانی که...

در شهر جز تراکم آهن نیـــــست
مردم حواسشان به تو اصلا نیست

دیوانه آخرش چه؟ پس از عـــمری
از آبــــروی خود نگــــــرانی که...

آری سپید !!! راســـت بگو... آری
این شـــــهر در کـــمال ولنــگاری

یعنی پر از سپیده ی مختــــــاری
یعنی تو هم شبیه زنانی که.............

 

 

 

برای خودم

 

 

 

برای خودم چای دم کرده ام  هوس کرده ام یک نفر باشد و...

بنوشد غم انگیزی خانه را و از تلـخی اش بی خبر  باشد و...

به طرز غم انگیزی این روزها خدا پرسه در خانه ها می زنــد

یکی واقعی تردراین لحظه کاش به جای خداپشت درباشدو...

پرستو که از آشیان می پرد ، فرامــــوش کردن زمان می برد

چه ها بر سر خانه می آورد؟ کسی که دلیل سفر باشــدو...

سر آغاز این داستان درد  و درد، یکی در هیاهو ،یکی در نبرد

کسی که مرا مادر قصه کرد ، لیاقت ندارد پدر باشــــــــد و...

 

نقد "آقای محمد هادی پورابراهیم"به شعر "برای خودم"

آقای پور ابراهیم بابت وقتی که گذاشتید سپاسگزارم

 

 

بعضی وقت ها دلم می خواهد زن باشم تا این شعرها بتوانند مترجمانم باشند. شما بر زن بودنتان پافشاری می کنید. در انکار شمایل و جنستان برنمی ایید. به دور از هر گونه تفکر انتزاعي و خرد يا احساس ورزي‌هاي رايج كه مدام آدم را بلندگو مي‌كنند مي‌خواهيد زن باشيد و زن بمانيد. شايد اين بهترين چيز براي ادامه‌ي زندگي باشد كه انسان شمايلش را جنسش را آناتومي‌اش را دوست داشته باشد و بر آن بودن اسرار بورزد. كاري كه من هيچ وقت نكرده‌ام و هميشه دلم مي خواست زن به دنيا مي‌امدم.

حالا اگر يك نفر مثل سجويك يا باتلر پيدا شود به قول دوبوار مي‌گويد فرد زن به دنيا نمي‌ايد، يك فرد زن مي‌شود و همين را براي مرد قبول ندارند كه مرد مرد مي‌شود حتي اگر نخواهد. زن بودن را سوشال كانستراكشن مي‌دانند ولي مرد بودن را ذاتي. پرسونا در اشعار شما با گذشتن يا ناديده گرفتن همين تفكر هاي انتزاع همواره مي‌خواهد زن باشد. مثلا اين جا كه مي‌گويد/كسي كه مرا مادر قصه كرد لياقت ندارد پدر باشد و ../ علاوه بر اين كه ادامه‌ي شعر است و در فرم اثر نقش ايفا مي‌كند در كاركرد تلويحي زبان مي‌گويد راوي زني است كه از تقابل يا مردي كه او را مادر كرده پشيمان است. البته به نظر من پرسوناي زن در اين شعر بيش از اين كه نگران وضعيت خودش باشد بيشتر نگران اوضاع و احوال كودكي است كه در لايه هاي زباني شعر در حال جست و خيز كردن است هر چند ابژكتيو نمي شود و كسي او را نمي‌بيند. حتي در خانه‌ي شعري هم نيست چون پرسونا چاي دم كرده و هوس كرده يك نفر باشد كه البته نيست. پرسونا به نوعي بر عملكرد همسرانگي‌ي مرد صحه مي‌گذارد هر چند ضمني ولي از رفتارش در مقابل فرزند نارضاست. البته كلي نمي كنم كه مشكل چيست بيشتر به دنبال برقراري يك نسبيت بودم تا قطعيت. وارد مباحث زبان و تاويل و ساخت نشوم بهتر است چون بيش از اين ها بايد دقت كرد.

من مي خواستم اين را بگويم كه خانم مختاري شاعر در پرسونا يا راوي‌هايي كه خلق مي‌كند و با واسطه به سرودن شعر مي پردازد همواره بر زن بودنش اسرار ورزيده و اين جداي از مبحث شعر و ادبيات به زعم راقم اين سطور چيز خوبي است چون مي‌توان رويا داشت چون مي‌توان جلو آيينه رفت چون مي توان اميدوار بود. نمونه‌ها در ديگر اشعار كه  تلاش مي‌كنند ادعاي منتقد در اين جا مفسر را به كرسي بنشانند اين ها هستند. ژندر يا جنسيت در تمامشان وضوح دارد. «چه ديده بود مگر اين خدا كه خود تنهاست/از اين تطابق اجباري نر و ماده» و «شعر كرديم بي‌قراري را، اتفاقات خانه داري را/واي ديگر بيا ترانه كنيم هر كسي كه ديده‌اي بامن» و « هي بچه مي‌زند از تو بيرون و بعد از آن/هي روبروي درب دبستان بايستي» و «گفتم مگر دعا بتواند تو را ... ولي/با روسري اجازه ندادند در حرم»« به مادرانگي‌ام وعده‌ي دوباره نده/ بهشت له شده‌اي را كه زير پاست خدا».

 شايد زندگي- بازه‌ي فعاليت- نويسنده يا شاعر يا هر هنرمند ديگري را بتوان به دو بخش تقسيم كرد. مرحله‌ي اول كه از ناخودآگاه –دايمون‌هاي سقراطي يا وحي و الهامات-مي‌گويد و يا مشكلات و آلام خود را فرافكني مي‌كند. از آن‌ها شعر يا هنر ديگري مي‌سازد و مرحله‌ي دوم كه با عبور از عواطف ترد و شكننده‌ي شخصي هم‌چنين فرارفتن از خود سعي مي‌كند مشكلاتش را به عنوان يك وضعيت بشري و قابل تعميم طرح و به هنر بدل كند. اين دو مرحله در زندگي تمام هنرمندان به وضوح قابل رويت است البته به جز بزرگاني چون حافظ و امثال‌هُم كه همواره در موقعيت دوم سروده يا ساخته‌اند و به همين خاطر اسطوره مي‌شوند و تا قيام قيامت كه انسان هست خواهند بود. به قول يكي از دوستان اگر افرادي در كره‌ي ماه در حال زندگي كردن باشند آن‌ها هم به حافظ نياز دارند. البته بحث ارزشگذاري نيست و حافظ صرفا يك نمونه‌ي شعري است در به غايت رساندن شعر كلاسيك وگرنه انتقادهايي هم هست و اين بسته به رويكرد و اولين فرض  و حدسي دارد كه براي شروع در نظر مي گيريم. يا مثلا آي آدم‌هاي نيما كه در وضعيت دوم سروده شده و مترجم احوالات هر انساني مي تواند باشد. چه زن چه مرد چه ايراني چه باستاني چه .... براي كره‌ي ماه هم به كار مي‌آيد.

 نقدي كه بر هنر يا تفكر فاقد جنس – ژندر- كرده‌اند اين است كه مي گويند تفكر، فلسفه تا به دوران مدرن از بيان چيزي به نام جنسيت سرباز زده‌ و به نحوي در انكار آن برآمده‌. اين نقد را شبكه‌اي به نام queer كرده است كه براي مثال يكي از اين شبكه‌ها را نام مي برم. شبكه‌اي از نظرات فوكو،باتلر، سجويك. شبكه‌هاي ديگري هم مي‌توان ترسيم كرد هر چند كه هر كدام از اين‌ها كه نام برده‌ يا نبرده‌ام به صورت فردي دست به طرح انتقاد زده‌اند. اين كه شاعر يا هر هنرمند ديگري بداند يا بپذيرد كه در كدام مرحله هست يا در كدام مرحله بايد هنر بسازد چيزي نيست كه منتقد بگويد يا هنرمند بتواند انتخاب كند. اين را گذشت زمان و ميدان ديد ارائه شده در آثار تعيين مي‌كند. و اما حرف يك نفر كه منتقد نام دارد.

تا اين جا هر چه گفتيم مقدمه اي بود براي اين حرف چرا كه اين‌ها را يا  شاعر مي‌دانست يا اگر هم نمي دانست هيچ فرقي به حالش نمي‌كرد. حرف منتقد اين است كه وقت فرارفتن از اين موضوعات فرا رسيده. نه اين‌كه فراروي كند و همين‌ها را استعلا كند و متافور- استعار‌ه- بسازد. ماده يا اتم اكثر اشعار يك جنس  وشبيه به هم شده. زني با مردي مشكل دارد و يك بچه هم دارند كه تا به امروز معلوم نشده كجاست. مرد مثل تمام مردها ظالم است و به همسرش كه پرسوناي شعر باشد خيانت كه نه بلكه بي مهري مي‌كند. خوب، تا كِي ؟! چند شعر؟ عنصر آشنازدايي كه ركن اصلي در هر بوطيقايي هست كجاست؟ آشنازدايي مثلا در اين شعر آرياپور كه مي گويد«چه سرنوشت سياهي دارند اين درخت‌ها/هر سال مي رويند» يا در شعر نرودا« چرا به هلي‌كوپترها نمي‌آموزند از خورشيد عسل بنوشند» آشنازدايي يا حداقل دست يافتن به آيروني‌ها- نه به مثابه‌ي طنز- حداقل چيزي است كه يك شعر بايد داشته باشد تا بگوييم شعر شده و كاريزماي شعري دارد. يك نگاه متفاوت به موضوع و  ديدن چيزهاي ديگر در جهان. منظورم اين نيست كه از خوبي‌ها بگويد يا برود سروقت سفيدي‌ها، نه. با همين رويكرد مي‌تواند چيزهاي ديگري هم موضوع كند و آنتولوژي جهان در فلان ديدگاه را ترسيم و تبيين كند. اين نوع كار در آثار خانم مختاري هست ولي اندك و گذرا. مثلا در اين نمونه كه كلام منتقد هم با آن به آخر مي‌رسد/شاعر شدیم اگر ... خبر از این نداشتیم اشعـــارمان تجمع  خــــمپاره می شود/گاهی ــ سیاه مــشق غزل واره هایمان وقتی برای جنگ نـشد ــ پاره می شود. شاد باشيد و تندرست.

 

 

 

کمی فرستاده

 

سلام

 

 

 

 

هزار جور تورا می شود به کشـتن داد   

و بعد  رفت  به  یک  جای پرت افـتاده

به خانه ی پدری در دهات  کوچـکمان   

ویابه خانه ی یک دوست یا  عــمو زاده

اگر تورا بکشانم  به  قلــب  مزرعه مان     

که  با  سموم  کشاورزی  پدر بکــشم

و  یا تو   را  ببرم  روی  قله های  گـنو     

که بعد  پرت  کـنم  صاف  در دل  جاده

وچشمهای  تو  را  در بیاورم  که  ندیـد   

تمام آنچه که من دیده بودمش یک عمر

برای آنچه که  پیچیده  کردی  و   رفتی       

تو  را  خلاص  کنم  با   تلنگری   ساده

چقدربی تو جهان دلپذیرو شیرین است    

چقدر   عاشـــــق  بی نظمی  فراگیرم

چه دیده بودمگراین خداکه خودتنهاست    

از  این   تطابق اجــــــباری  نر  و   ماده

***

صدای قل قل  قلیان ،  فـــریب   آرامش        

شــــروع  منگی  من در برابر همه چیز

به  جای خاطره تزریق  کـن در   افـکارم        

کمـــــی نجات دهنده ، کمـی فرسـتاده

 

 

 

 

 

سلام

 

ممنونم بخاطر حضور گرمتون

شرمنده ام بخاطر یه سری دغدغه ها نتونستم پاسخگوی دعوت شماباشم

سال نو مبارک ...از صمیم دل براتون آرزوی سلامتی دارم

سپیده مختـــــاری

روح غمگینم

 

 

سلام...

 

 

 

روح آرام ، روح غمگینم ! ای که شــــــــعر  آفریـــــده ای با من

روزگارت چــــــطور می گذرد  ؟  به تــــوافق رســیده ای با من؟

رفت او ... این دلیل خوبی نیست؟ من تو را  گاه با خودم  ببرم

به همانجا که چندپیک شراب،نیمه شب سر کشیده ای با من

اگر این خانه غرق هق هق شد ، زندگــــی با تو ناموافق شــد

می شـود مخفیانه عاشق شد ،تو بگو !هـم عقـیده ای با من؟

شــــــعر کردیم بــــــی قراری را ،اتــــــفاقات  خـــــانه داری  را

وای دیــــــگر بیا ترانه کنیـــــم  هر کسی را که دیـده ای با من

ساعت آینده را نشــــانم داد ، ما  که رفتیــــم هر چـــــه باداباد

از نوک قله های شـــــعر افــــتاد  بار دیگر ســــــپیده ای با من

 

 

 

ترانه

 

سلام

دوست داشتم با غزل جدیدم وبلاگم رو  به روز کنم اما ... 

 

 

 

تو گاهی حس خوشبختی توو قلبای کدر هستی

با یه آغوش  خواب آور  ،  ته ِ شب  منتظر هستی

تو  گاهــــی روی دیوارا شـــکاف پله مـــــی ندازی

می ری بالاتر از بــُرجا  شــــب و با کله می ندازی

تو گاهی منتشر می شی تو متن هر هر و  خنده

مـــث یه دســــته مرغابی که توو  ابرا  پراکــــــنده

تو اونـــــقد زنده هستی که خدا با تو دلــش قرصه

خــــدا راز تولد رو میـــــــاد و از تــــو می پرســـــــه

می شه با تو چشید آروم شبـــونه طعم عاشق رو

گرفــــت از گوشه ی لبهـــــات گریبـــــون دقایق رو

تو که باشــــی نمی فهمــم کجای زندگی هستم

به مـــــن باید بگی آره ، به من باید بگـــــی هستم

 

 

جلسه نقد و بررسی مادر پرنده خواست

 

جلسه ی نقد و بررسی مادر پرنده خواست ... ( سپیده مختــــاری)

 

 

جلسه نقد و بررسي كتاب شعر «مادر پرنده خواست» سروده سپيده مختاري هفته‌اي كه گذشت در كانون ادبي فرهنگسراي رازي تهران برگزار شد.

در اين نشست كه سي و دومين جلسه نقد كتاب شعر بود، شاعران و منتقداني همچون دكتر بهروز ياسمي، محمد علي بهمني، يوسفعلي ميرشكاك، عبدالجبار كاكايي، محمود اكرامي و سجاد عزيزي آرام حضور داشتند.
اين كتاب مجموعه‌اي از غزل‌هاي سپيده مختاري را در بر مي‌گيرد كه توسط انتشارات داستان‌سرا منتشر شده است

                                                  روايت‌پردازي مدرن

 

عبدالجباركاكايي: با وجود دلزدگي‌هايي كه اخيرا ازغزل مدرن ايجاد شده است كتاب سپيده مختاري مي‌تواند تاثير خوبي در مخاطب باقي بگذارد. زبان شاعر از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي كار اوست كه از حد محاوره معمولي متعارف با منطق عوامانه عبور كرده و در واقع رفتار و منطق او در چينش جملات و مجاب كردن مخاطب، نوعي رفتار حرفه‌اي در زبان به شمار مي‌آيد. استفاده خوب شاعر از نوعي روايت پردازي مدرن به انسجام و ايجاد فرم در شعر كمك كرده است.

اين مجموعه و به طور كل غزل مدرن نقاط ضعفي هم دارد كه به صورت خاص در شعر مختاري مي‌توان به برجسته كردن نقش قافيه اشاره كرد كه من آن را به نمايش‌دادن قاب آينه به جاي خود آينه تشبيه مي‌كنم گويي شاعر خواسته تا با قافيه‌هايي كه جلب توجه مي‌كند براي گفتار تلاش كند فارغ از اين كه بهترين غزل‌ها بيرنگ‌ترين قافيه‌ها را دارند.

تشخص دادن به رفتارها و مظاهر زندگي زنانه از ديگر ويژگي‌هاي شعر مختاري است و تاثيري از داستان‌نويسي نيز كه نوعي رفتار فانتزي است در شعر او ديده مي‌شود كه با اين كه جزو توانايي‌هاي شاعر است اما جزو توانايي‌هاي غزل نيست.

شاعر وضعيت‌نگار

 

محمدعلي بهمني: كتاب سپيده مختاري مي‌تواند اتفاق خوبي دراين روزهاي بي‌اتفاق باشد و نگاه ديگري در غزل امروز است و شاعر بين زبان خود و زبان پست مدرن پلي زده است. ظاهر قضيه اين گونه است كه خواننده با روايت روبه‌رو است اما مي‌توان يك نام‌گذاري ديگري نيز داشت. بگوييم ايشان وضعيت‌نگار است يعني روايت نمي‌كند بلكه وضعيت را مي‌انديشد و اين اتفاق بسادگي در كتاب افتاده است و اجازه مي‌دهد كه هر خواننده‌اي تعبيري در حد باور خود داشته باشد.

برتري تغزل

 

دكتر بهروز ياسمي: بازتاب ويژگي‌هاي زنانه در شعر سپيده مختاري بسيار ملموس است و اين مساله برمي‌گردد به اين‌كه غزل صادقانه‌ترين وسيله براي بيان حرف‌هاي خصوصي است. در اين كتاب آنچه بر بقيه فاكتورهاي شعري برتري دارد تغزل است. در بعضي از غزل‌ها مجموعه روايت كامل به چشم مي‌خورد كه انتظاري را كه از غزل معاصر به دليل داشتن ارتباط عمودي و يكپارچه بين ابيات مي‌رود را تامين مي‌كند، اما در بعضي از كارها روايات افقي و موازي هستند. در بعضي از غزل‌ها رديف‌ها، محكم و جاندار نيستند و با رسيدن به قافيه احساس مي‌شود كه نيازي به داشتن رديف نيست.

 

يوسفعلي ميرشكاك: سپيده مختاري از نگاه من اولين شاعر حوالت‌گويي است كه حاضر نيست دروغ بگويد ؛ اگر شاعر، اين حوالت‌گويي و صدق را بتواند ادامه دهد، تبديل به نرم و هنجاري در شعر او مي‌شود درست همانگونه كه زبان بسياري از شاعران بزرگ تبديل به هنجار شد اگرچه من معتقدم به هيچ شاعري نمي‌توان گفت كه با زبان چگونه برخورد كند چراكه زبان در شعر، ويژه همان شاعر است و ديگران مي‌توانند پيشنهاد شاعر را بپذيرند يا نپذيرند و بهتر است از اين به بعد به شعر بيرون از دايره فرم نگريسته شود چراكه مدرنيته زبانش فراگيرتر از آن است كه ما بخواهيم شاعر را با صورت غزل محك بزنيم، شعر يا حرفي براي گفتن دارد يا ندارد.

 

شیما اسلامی  فخر

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

شما می توانید نقد دوست عزیز  آقای ع چکاد ، به مجموعه ی مادر پرنده خواست ... رادر اینجا بخوانید

 

 

نقد

 

سلام

 

 

۱-در جلسه ی  نقد و بررسی مجموعه ی مادر پرنده خواست ...  علاوه بر دیدار با اساتید محترم و استفاده از محضر ایشان که این خود افتخاری برای من بود به دیدن دوستان بسیاری مفتخر شدم که بعضی از این عزیزان از راه دوری قبول زحمت فرمودند و تشریف آوردند از جمله آقای سعید باجوند  از آبادان. علیرضا سلیمانی از بابل و ع چکاد که متاسفانه به دلیل مشکلاتی دقایق  واپسین به جلسه رسیدند

 اما آقای باجوند عزیز نقدی را به مجموعه ی مادر پرنده خواست آماده کرده و همانجا هم قرائت فرمودند که برای من بسیار جالب توجه وراهگشاست برای خواندن متن نقدبه اینجابروید

 

۲- به زودی مشروح جلسه ی نقد و بررسی برای دوستان علاقه مند در این وبلاگ درج خواهد شد 

 

 

جلسه ی نقد و بررسی

 

سلام

 

 

 

شـــــــکار کـــرد مرا در همــــین  حوالی ها           

کـــــــنار کشـــــتی  غمــــگین  پرتــغالی ها

درســت یک شب غمگین رسیده بود به من            

مــن  ِ رسـیده  به بن بست کج خیـــالی ها

نمی شد از هیــــجانش  رها کــنم  خود  را            

نداشــت شخــــــصیتی مثــــــل لا ابالی ها

 نگاه  بندری اش  با سکوت  مـن می گفت:           

آهای دخت غزل بـی چه  دل ملالی ....هـا؟

برام  گفـت که مـــشتاق برف و باران است           

و  گفت عاشـــق این اســت با  شمالی ها _

کنار ســـــاحل گیلان کـــــمی  قدم  بـــــزند          

درســـــت مـــــوعد جمـــع آوری  شالی ها

قشنگ بود ولی خـسته بودم از  همه  چیز           

از آشـــــنایی و این جور  ماســـت مالی ها

از اینکه مـن (بتوانم) از اینکه  من ( بشوم)         

از این تنــــــاقض  تاریکــــــی و  زلالـــی ها

 ***

گذشت  چند شبی... عاشقانه  خواستمش         

رســـــیده بــود ولی فصــــــل  انتـــقالی ها

 

------

 کانون ادبی زمستان برگزار می کند:

جلسه نقد و بررسی مجموعه ی "مادر پرنده خواست"    سروده: سپیده مختاری

منتقدان:
محمد علی بهمنی، یوسفعلی میرشکاک، عبدالجبار کاکایی، بهروز یاسمی و محمود اکرامی

زمان: شنبه 20 آذرماه 89 ساعت:17
نشانی: تهران، خ کارگر جنوبی، م قزوین، خ قزوین، خ شهید مرادی، فرهنگسرای رازی، سالن کنفرانس

منتظر شما عزیزان هستیم

 

------

آقای جبار لوری یکی از دوستان عزیز بعد از مدتها بالاخره وبلاگش را راه اندازی کردبرای خواندن اشعار سپید ایشون به  کوتـــــام  بروید

------

در  ایــنـجا بخوانید نقد آقای اسد نیکفال را به مجموعه ی مادر پرنده خواست...

------

متاسفانه در یکی - دو روز اخیر شاهد بودم اشعار من البته نه با اسم من در بعضی وبلاگ ها درج شده . که اصلا برای من خوشایند نیست...

 

شاعر شدیم

 

 

سلام

 

کسانی که مایل به تهیه ی مجموعه ی مادر پرنده خواست... هستند می توانند از طریق همین وبلاگ و طی کامنتی خصوصی بامن هماهنگی کنند

 

 

 

شاعر شدیم اگر ... خبر از این نداشتیم اشعـــارمان تجمع  خــــمپاره می شود

گاهی ــ سیاه مــشق غزل واره هایمان وقتی برای جنگ نـشد ــ پاره می شود

شاعر که میشدیم به جای سلام وصلح گفتــــند لابه لای غزل ها بیــــــــاوریم :

کی عاقبت شکست پذیر است درجهان ؟ کی حاکــم سراسر سیاره می شود؟

جایی که دوست صلح وصفا آفریده است، با مـا از ابتدا به توافق رســـیده است

من مانده ام که باچه اصول وچه منطقی مردن به نام دوست هم، انگاره میشود

من دوســـت دارم از تو غزل منتشر کنم از تو بگویم ... از توفـقط ...از تو بازهم...

محروم اگر نمی شوم از تکـــه های تو ،اشعار من همیشه دو اخـطاره می شود

این شعررا به مسـلخ شبها نمیدهم دیگر به دســــت جنگ طلب ها  نمی دهم

اندیشه ی من و کلماتی که پــش روست یک استکان به صرف غزل واره میشود

 

 

.........................................................................................................

 

 

 

به کــــــی گلایه کنــــــــم عهد بی ثبـات تو را        دو شــــب ندیده کســــــی روی با نشاط تورا

برای آمدنـــــــت مادرم به مـــــن مــــــی گفت        فراهــــم آورم  انــــــواع مـــوجــــــــــبات تو  را

نه ،هرچه میکشم از این مدرن تر شدن است       از ایــــــن موبایل که پــــــل های ارتبــاط تو را...

آهــــــای دکــــــتر زیـــبا شـــــــناسی  زن ها         بگـــــــو کجا بنــــــــــگارم  مشـاهدات  تورا...؟

بگـــــــو شلوغــــــی بی درد  این  خیابان ها         مگر چـــــــگونه توانــــــسته  الــتفات  تـورا...؟

تو جزئی از منی آخر برای من  سخت  است         شنـــــــــیدن از دگـــــــران  شرح جزئیات تو را

دو شــــب گذشــــته و من تا سپیده منتظرم         هنوز می شود از دســــت شب نجــــــات تو را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نقد

 

 

 

 

 

سلام

 

 

۱-  این فعل های ربطی به روز شد

۲-کسانی که مایل به تهیه ی مجموعه ی مادر پرنده خواست... هستند می توانند از طریق همین وبلاگ و طی کامنتی خصوصی بامن هماهنگی کنند

ممنون

 

 

 

 

نقد آقای محمد هادی پور ابراهیم  به شعر دنیا دریچه ایست...

 

 

دنیا دریچه ای ست به رســـم جنوبی اش          وقتــــی  کنـــار دســـت  خیابان بایــــستی

با بوق های  ممــــتد و گرمـــــای  ناگـــزیر           مبهـــــوت ســــایه های درختــان  بایستی

گاهی به فکر می روی آخر چه  می شـود           یـــک بار انــــــصراف دهـــــی از تعـــهدات

مـــــثل زنی ویــار رهـــــایی بگیـــــــری و           شب در مســـــیر جاده ی تهـــران بایستی

دنیا به ایـــــستادن تو فکــــــر  می کـــــند           در مطبخی که واژه در آن  تفـــت می دهی

هی بچه می زنـــــد زتو بیرون و بــعد از آن           هـــــی  روبروی درب دبســـــتان بایســتی

هر شب زنانگـــــی ت به تـــاراج مــی رود            از دامـن تو مــــرد به معــــراج مـــــی رود

یعــــنی که جایگــــاه تو پایین پله هاســت            یعنی که پشــــت مرد مـسلمان بایستـــی

امروز عصــــر  بندر و باران  به هـــــم زدند             آرایشی که شهر به چشـمت کشـیده بود

بـــد هم نشد به هرم نـــگاه دهاتـــــی ات            یک بار زیــــر شر شـــر باران بایـــــســـتی

 

 شعر زيبايي است . شايد يكي از راه هاي نقد سنت استفاده از فرم هاي كلاسيك باشد . يعني نقد كلاتسيك در دستگاه كلاسيك و اين يك نوع هم خواني فرم و محتوا ايجاد مي كند كه شايد در ديگر فرم ها امكان خلقش نباشد يا حداقل به اين كيفيت روي ندهد .نقطه هاي درخشاني هست كه مي توان به آن ها دل خوش كرد . مثلا اتفاقي كه در «ويار رهايي» پنهان شده است .

كميني است پيش روي مخاطب يا «بندر و باران به هم زدند» كه اين هر دو ، اتفاقي است در زبان . يعني مطلوب ترين شكل براي يك شعر .يعني استفاده مناسب از ظرفيت هاي ديگر زباني و ايجاد لايه هاي معنايي و رساندن مخاطب به ژرف ساخت گزاره .بيت اول هم همين طور به نظر مي رسد .

 
هي بچه مي زند ز تو بيرون » در رو ساخت دچار نوعي آيروني نحوي است . اين تعريف از ساختار نحوي شايد نا آشنا باشد . حتي براي خود من ولي حداقل استناد به گونه هاي فراوان آيروني شايد بتوان چنين گفت و اين نوع آيروني هم به مجموعه آيروني ها اضاف يا تحميل كرد . بيرون زدن بچه از زن ، اتفاقي است دور از انتظار و خلاف توقع . فراتر از آشنا زدايي است .به همين خاطر شايد بتوان گفت كه در ساختار نحو«هم نشيني» نوعي آيروني اتفاق افتاده .اما در كنش زبان ، جايي كه قرار است معنا اخذ شود ، با گروتسك روبرو مي شويم .اين دو در ظاهر چندان ربطي به هم ندارند و شايد اين گونه برقراري ارتباط بين اين دو خصيصه يا ويژگي چندان منطقي به نظر نرسد اما به نظر من در اين جا يك چنين اتفاقي افتاده است . اتفاق بيرون زدن بچه از شكم مادر شبيه به مواجه شدن با يك نوع اتفاق غير قابل انتظار و از لحاظ زماني يك نوع اتفاق آني محسوب/در نظر گرفته شده .شبيه به اتفاق غده يا نوعي بيماري صعب العلاج كه فقط با آن مواجه مي شويم . ناخواسته و غير قابل پيش بيني . ارائه اين رويكرد از طرف يك زن برآمده از چه اتفاقي مي تواند باشد . اين زن در چه جامعه اي زندگي مي كند . اين زن چه احساسي به فرزندش خواهد داشت . فرزندي كه قرار است در دامان همين زن بزرگ شود . آيا اين نگرش نمي تواند براي جوامعي كه چنين ديدگاهي را در فرد ايجاد كرده اند نوعي زنگ خطر محسوب شود . بچه اي كه قرار است متولد بشود مثل يك غده ، مدام وتكراري ، مي زند بيرون . هنجار و اتفاقي كه قرار است ميل به جاودانگي را ارضاء كند در اين جا هم چون يك غده به نمايش گذاشته شده است .

اين همان غريب به نظر رسيدن اتفاق گروتسك در ژرف ساخت و آيروني در ساختار نحوي است كه شعر با تصرف در آن آغاز مي شود و با استعلاي كلام به سمت شعر شدن مي رود .

در چنين فضايي به اتفاق «بندر و باران به هم مي زنند» نيز روبرو مي شويم . اتفاقي كه با ايجاد بسامد «ب» در بندر ، باران ، به هم ، به توليد موسيقي منجر مي شود و تداعي صداي طوفان را به عهده دارد . در رويكردي ارگانيك به كلمه مي توان گفت ، وقتي بر هم مي زنيم كه خشم و خصومت يا دعوايي در ميان باشد . همان عصبانيتي كه همه چيز را بطور موقت بر هم مي زند . هم چون آرايش شهر در بيت آخر . باد و باران در جايي كه بندرگاه دارد به هم مي زنند و نهايتا دريا و ساحل ، با موج هاي وحشي و نا آرامشان ، آرايش شهر را به هم مي زنند . اتفاقي كه هنگام عصر و دور از چشم آفتاب رخ مي دهد .

تاريكي هوا . تكرار «شب» در بيت هاي چهارم و هفتم و « عصر» در بيت نهم مخاطب را با تنهايي و تاريكي شب مواجه مي كند . خيابان، جاده، پله ، بوق ممتد ، همگي نشانه هاي حركت و عزيمت هستند . عزيمت يك شهرستاني«هرم نگاه دهاتي ات» در تاريكي شب در ميان طوفان و موج به سمت مدينه اي به نام تهران«شب در مسير جاده تهران بايستي» وجود عنصري به نام طبقه و طبقه بندي در جامعه.

كودك شعر كه مي تواند نمادي از آينده جامعه تلقي شود در چنين فضايي متولد كه نه بلكه مي زند بيرون . شعر در ده بيت شكل گرفته و شايد بي ارتباط با زمان بيرون زدن بچه «بعد از زايمان» نباشد . البته برقراري چنين ارتباط هايي هم چون ده بيت و ده ماه شايد افراطي باشد به دور از چشم ناظر نقد مدرن ولي به هر حال يك چنين چيزي هم وجود بيروني دارد . اخذ معنا از فرم و شكل بيروني.

 

 

 

من که بندرم

 

 

                       یک عمر پشت  پــــــنجره های  تظاهــــــرم                

                       او در بـرم گرفــــــته ...  تویـی در تصـــــورم

                       او خوب بود و هست ولی  طبق رسمـــشان               

                       باید پســـــر  همیـــــشه  برایــــش بــیا ورم

                       گــــــــفتم خدا کرم کــــند  امـــا خــــدا  مرا                

                       دیدی کشـاند زیـــر پتــــوی  "خدا کــــــرم"!؟

                       می خواستم به ده بقـــــبولانم عـــــشق را                

                       امــــا بریــــــد نــاف  مـــــرا  د ر بــــرابــــرم

                       گـــــفتم مگــــر دعا بتـــواند تو را   ... ولــــی                

                       با روســری اجـــــازه نــــدادند در حـــــــــرم                                    

                       یک عمـــر پشت پنجره هایی که نیــــــستی               

                       آخر کـجا قفـس شــــــده ای؟ مـن که بندرم

                       امـــــــشــــب کــدام را بنـویسم...بـگو : تورا                 

                       یا مرد ســاده ای که گرفتــــه ســـت در برم

 

 

 

 

 

 

 

 

یکی شبیه تو

 

     

                      یکی شبـــــیه تو می خواستم  نخواست  خـــدا      

                      حقـــــیقتا که همیشه  به فـــکر ماسـت  خـدا !

                      شـــــبانه روز   صـــــدا  کردمـش   جواب نــــداد       

                      شبـــانه روزکه کم نیست،پس کجاســــت خدا ؟

                      نه ، من مقصــــرم آری ، که جـای راز و  نــــــیاز     

                      لونـــــد بودم و از من شماره خــواست  خـدا  !!!

                      نـــــگاه قبله نما   رو به  ســـنگ های  قـــــطور     

                      کــــجا بیابمت ایـــن آدرس اشــــتباست خــدا  ؟

                      کجا بیابمــــت ایـــن زن که  مرد زنــدگی  اسـت     

                      از  این  زمانه ی بی عرضــــــه پا به ماسـت خدا

                      بــه مـــــادرانگـی ام وعــــــده ی  دوباره   نـــده     

                      بهشــــــت له شـده ای را کــه زیر پاســت خــدا

                      پــــر  از خـــشونت پایـــیـــــزم و کــــنار  مــــنی     

                      چــــقدر زنــــــــدگی ام با تو روبراســـت  خــدا !    

 

 

                  

پسر اگر شده بودم...

  

سلام 

 

شما می توانید دراین فعل های ربطی شعرهای آزاد من ، و نیزدرمراعات بی نظیرشعرهای دوست عزیزم محبوبه اسماعیلی را مشاهده کنید

و

.

.

.

کمی شعر ...    

   

 

پســر اگر شــــده  بودم  پــدر  جوان تر بود       

و حال مادرم از این که هســت ، بهتر  بود

عـصای  دست  پدر ، تکـــــیه گاه   رویایی       

پســــر  نـــماد  خـــدایان   روزی  آور   بود

تمــام   زندگی ام   بی تکان تاب  گذشـت     

درآن حیاط  که سرتاسرش  مشـــجر  بود

همیـشه   مادر  آبستنم  هوس می کرد ــ     

شراب شیر ، ولی گاو مش حسن،خر بود

و خواهرم به خدا  جان که پس نداد خـدا ــ      

فرشته ای  که  فرستاده بود  شـر خر  بود

 دوبــاره این هــــمه  مادینـــگی  مـرا  آزرد       

پســر اگر شده بودم  ،  اگر مقدر  بود ...؟

 

 -------------------------------------------------------------------------------------------

 

تا کی " بلند تر شدنم" را نشـــان کنی           ذهن مرا به سمـت خودت نردبان کنی؟

من" کفش های پاشنه داری" نپوشم و           تو هـی  دلیـل برتری ات را بیــان  کنی

کمتر بگو بگوش درختی که یائسه  ست:        بایـد برام  چـند  شـکم   زایمــــان کنی

***

آقـــایِ لایِ تـــبصره هایِ  پـرس  شـده           با  چه زبان ســاده بگویــــم بــــرای تو:

من خسته ام از اینکه توهر روز و شب مرا       با طـــعم های مخـــتلفی امتـحان کنی

***

من خسته ام  از اینکه جهنـم بسازی و         به یک بهشت مسخره مشتاقمـان کنی

از این  که تنگتر کنی این عرصه را مدام          یا  لایــــحه  ســوار حـــقوق  زنـان کنی

 ***

دنیا  بهـــشت بوده  برای  تو ســـال ها             با حــوری یان  پا بـــه خـیابان گذاشته

 کافــی ست یک  نــــظر به حریم بکارت            این روز هــای اکــثر دوشــیزگان کنی

 ***

اینروز های من که  زمانش رسیده است           ذهــن مرادهانه ی آتشفشان کنی...

 

 

 

 

 

 

غزل

 

سلام

 

و کمی غزل ...

 

 

 

دنیا دریچه ای ست به رســم جنوبی اش

وقتــــی کنار دســـت  خیابان بایـــــستی

با بوق های  ممــــتد و گرمـــــای  ناگـزیر

مبهـــــوت ســــایه های درختان  بایستی

گاهی به فکر می روی آخر چه  می شود

یک بار انــــــصراف دهـــــی از تعـــــهدات

مـــــثل زنی ویــار رهـــــایی بگیـــــری و

شب در مســـــیر جاده ی تهـران باستی

دنیا به ایـــــستادن تو فکــــــر  می کـــند

در مطبخی که واژه در آن  تفت می دهی

هی بچه می زنـــــد زتو بیرون و بعد از آن

هـــــی  روبروی درب دبســـــتان بایستی

هر شب زنانگـــــی ت به تـــاراج می رود

از دامــــن تو مرد به معــــراج مـــــی رود

یعــــنی که جایگــــاه تو پایین پله هاست

یعنی که پشــــت مرد مـسلمان بایستی

امروز عصــــر  بندر و باران  به هــــم زدند

آرایشی که شهر به چشمت کشیده بود

بد هم نشد به هرم نـــگاه دهاتـــــی ات

یک بار زیــــر شر شـــر باران بایـــــستی

 

 

 

 

 

معرفی کتاب

 

 

 

         بعد از یک وقفه چند ماهه  ...  سلام

 

     مادر پرنده خواست ...     بی سر و صدا متولد شد

 

     با سپاس

 

 

     رونمایی ونقد وبررسی کتاب "مادر پرنده خواست"

یکشنبه ای که گذشت در کتابخانه طالقانی برگزار شد 

بررسی مطالبی که در جلسه عنوان شد و وقایعی که

اتفاق افتاددر فرصتی دیگر از دیدگاه من در "شبیه خودم"

درج خواهد شد

آقای سعید آرمات یکی از منتقدین عزیز حاضر در

جلسه ی نقد و بررسی مطالبی را در باب این موضوع

مطرح کرده اند که برای خواندنشان کافیست انگارش را کلیک کنید

 

ضمن تشکر از همه دوستانی که در جلسه حضورداشتند

درج لینک مطالب دیگر بزرگواران در خصوص نقدوبررسی

"مادر پرنده خواست" در صورت تمایل خود این عزیزان

در این وب بلا مانع است

    

 

 

یکی شبیه تو

 

 

سلام

 

مطالب این پست به دلایلی حذف شد

بزودی این پست با مطلب جدیدی بروز می شود

 

با سپاس فراوان

 

 

 

 

ميان دغدغه کو چه ها

 

 

سلام

 

 

 

 

 

مـــیان دغــــدغه ی کوچه ها من و  پـــسرم

شــــــدیم شکل دو تا   رد پا   من و پســرم

قدم زدیم  به ســــمتی که او نمی دانست

به سمت  یک شب  پر ماجرا  من و پسـرم

صدای زوزه ی سگها  ... صدای ضجـه ی باد

چه ها نکرد در آن لـــــحظه با  من و پسـرم

کشیدروسری ام راکسی که دست نداشت

و بو کشید مرا ...    ای خدا من و پسرم !!!

دویدم از ســر وحشت به سـمت  مادری ام

به لای لای شــــبانه   ، به دامـــن و  پسرم

و احــــتیاج عجیبی به گریــــه حــــس  کردم

کــــه بیــن این همه مردم چرا من و  پسرم...

و فــــکر اینکه تو  در خوابی  و  نمــــی دانی

چطور در دل شب بی وفا ! من و  پســـــرم ...

 

 

 

 

 

چه می کنی

 

 

سلام 

 

 

مطمعنا اینروزها سرودن درباره اهل بیت کار ساده و سهلی نیست چه اگر سری به اشعار شاعران دور و نزدیک بزنیم  با مجموعه ای از مدح و منقبت یا مصیبت نامه روبرو  می شویم که شنیدن آنها جز اتلاف وقــت گرانمایه  منفعت دیگری برای مخاطب ندارد

البته تنی چند از شاعران  قلیل  در گذشته و  امروز  (  از جمله منزوی مرحوم در شعر معروفش  : ای  خون اصیلت به شتک ها زغدیران ...  ) این سنت عبث را شکست امااین تعداد اندک شاعر و دستاوردشان در مقابل خیل عظیم مصیبت  نوشته های  کلیشه ای راه به جایی نبرده است

 

به در خواست تنی چند از دوستان با یک کار عاشورایی در خدمت شما بزرگواران هستم گرچه این شعرنیز ا ز آفتی که ذکر کردم در امان نیست

 

 

 

چه می کنی همه چشمه ها سراب شــود؟

و آب های به جا مانــده منـــجلاب  شــــــود؟

نه آبـــراهه در این شهر باشد و نــه قنـــــات

و آب تصــــفیه کن هایــــمان خراب شـــــود؟

چه می کنی که به مهمانی کـــسی بــروی

که مــــیزبانی او مایه ی عـــــذاب  شـــــود؟

و با شـــــروع عطـــش ،کودکی توســط  تـو

به تشنگی، به اسارت ،به غم مجـاب شـــود

چه میکنی که به ســمت صفوف  سلاخــی

هرآنکه مانده به دســـت  تو انتخاب  شـــود؟

و در مقــــــــابل چشمـــان ناگـــزیرت ، هـی

ســـــری به خاک بیفتد دلی کباب  شـــــود؟

و جـــــــسم های بریده  به دســـت  جلادان

بـــــرای درهم و دینار هــــی چکاب شــــــود

چه می کنی که خدا روی خاک های حــجاز

حســـین را بنویسد ... یـــزید بــــاب شـــود؟

و کوفه کوفه پس از تو به شــکل غمگـــینی

هی اتفاق بیفــــتی، هی انقــــلاب شـــــود

 

 

پر از بهانه رفتن

سلام... 

 

 

 

 

 

پر از  بهانه  رفتــن ، پـــــــر  از   امـــید مـــحال

گذشت  زندگی ام  سال ها بدیـــــن مـنــــوال

آهــای ... باز کــجایی ؟   دوبــاره  پرتـــی  پرت

سپید ... وای،چه لاغر شدی در این یک سال؟

كــدام کوره خیابان  ،   کــدام خلــــــوت  دنـــج

تــو را  دوباره  کشانده  نگــاهـــی  از دنــــبال؟

شنـــیده ام خــبر داغ  کوچــــه ها  شــــده ای

وپرســــه های تو  هرشب نبـــوده بی اشـکال

شنیده ام دو سه-ماهی به جای شعر و غــزل

ایــــاق تر  شـــده ای  بــا  زنـان   هر دم حــال

چقدر ول شده در  کوچه هـا به سمـتت : پــا؟

چقـــدر  وا  شـــــده  در زاغه ها برایت : بــال؟

به پیــش بیـنی  آن روزهــا  زنــی  شــــده ای

که با تــو  آیـــنه ها  رفتـــه اند    رو  بــه  زوال

زنی که در شب  تعــیین  سرنوشـت   خودش

نه   داده بود  جواب  و نه  کرده بــود ســــوال...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

در من غریبه ای ...

 

سلام...

 

 

 

 

 

 

 

در مـــــن غریـــــــبه ای   گذرا  مســـــتقر  شده

طــــوری  که  واژه  کــــــــردن  او  دردسر  شده

 

ترسی ست عاشقانه و شیرین که  مدتی ست

شابیـــت  شــــعر ها ی  عـــروس خـــــزر  شده

 

هی با تو ام ... آهای ،  کمی گوش کن ،  بمان

هی با توام  ...  خدای من  این  شعر  کر  شده

 

همــــــراه  خود  مـــــرا  به  کجا می برد ؟ کجا؟

پس لرزه های  این  غــــــــزل  بی پــــدر  شده !

 

این شعر سر به زیر که شرمی همیشه  داشت

آخر چــــگونه  با  دو - سه  تا  بوسه  خر  شده؟

 

مـــن ،  او  ،  و  اوی  دیـــگر  من در شگــفتم  از

ایـــن  یـــک نفر  که  عاشـــق  چندین نفر  شده

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بزرگ شد بتواند ...

 

با یک غزل تازه متولد شده ...

 

 

بــــزرگ  شـــــد  بــــتواند پرنــــده تـر برود

از  آن  قفــس  که  از آن ذلـــه بود در برود

بــــزرگ شـــــد  بتواند به شهر های بزرگ

به  جـــــای  مــــزرعه  کوچـــک  پـدر برود

بــــزرگ شــدکه کسی خرده ای نگیردازاو

اگـــــرچه  گــــاه  برنـــج  ناهــار  سر برود

اگرچــه تا خــود  شــب روبــروی  آیــنه ای

بـــه شکل  مسخره  با  تار مـوش  ور برود

بزرگ شدبه خودش گفت ازاین مکعب پرت

از این حـــوالی  ته  مانـده ، وای  اگر برود-

به دخـــترانه ترين شكل برگ  خواهد  شد

که  روی  شــــانه  یک بـــاد  مستمر  برود

بزرگ...نه،نشد اما رهــا  شــد از همه چیز

یکـــــی بــــراش   بگویــــد  کدام  ور برود؟

یکـــــی براش بگــــــوید که بایــــد از امروز

به  مســخ   کردن  شبـهای  یک نفر  برود